گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
احتجاج امام حسن علیهالسلام با معاویه و اصحاب معاویه در کوفه







از کتب معتبره و ثقات روات مرا استوار نیفتاد که حسن علیهالسلام با معاویه در شام این احتجاج کرده باشد الا آن که ابوالفرج بن
الجوزي در کتاب خواص الامۀ فی معرفۀ الائمه می گوید بعد از آن که حسن علیهالسلام با معاویه کار مصالحت و مسالمت را
استوار فرمود خواست به جانب مدینه کوچ دهد این احتجاج تقریر یافت و به روایتی این واقعه در شام بود و از خبر واحد و احادیث
ضعیفه قوتی به دست نشود لاجرم بر سر سخن رویم. چون امام حسن علیهالسلام ناچار امر خلافت را از گردن فرو گذاشت آهنگ
مدینه فرمود و ساختگی سفر همی نمود عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن العاص و عتبۀ بن ابی سفیان برادر معاویه و دیگر ولید
بن عقبۀ بن ابی معیط و مغیرة بن شعبه با یکدیگر مواضعه نهادند و به نزدیک معاویه آمدند از میانه عمرو بن العاص روي با معاویه
کرد و گفت صواب آنست که حسن علیهالسلام را این مجلس حاضر کنی تا او را از این مقام که از بهر خود تقریر داده ساقط
سازیم و حشمت او را بشکنیم زیرا که او به خوي و روش علی می رود و مردمان از قفاي او می روند و اطاعت او را فرض می
شمارند واجب می کند که او را حاضر سازیم و قدر او و قدر پدر او علی را پست کنیم تا بر علو منزلت تو گردن فرو گذارد معاویه
گفت از آن می ترسم که چون حاضر شود گردنهاي شما را به قلائد ننگ و عار چنان استوار مقلد کند که تا گاهی که شما را به
صفحه 106 از 172
خاك گورستان سپارند از گردن نتوانید باز کرد چه من همواره از ملاقات و مقالات او در هول و هربم و دانسته باشید که اگر من
او را طلب کنم در حق او انصاف خواهم کرد و به قوت سلطنت شما را نصرت نخواهم فرمود، عمروعاص [صفحه 253 ] گفت تا
چند خوفناکی آیا بیم داري که باطل او بر حق ما و سقم او بر صحت ما غالب شود فرمان کن تا او را حاضر کنند. بالجمله معاویه
فقال » کس به طلب حسن مجتبی فرستاد آن حضرت با رسول فرمود در نزد معاویه چه کس است؟ اهل مجلس را به نام برشمرد
فرمود خدا بکشد ایشان را و خراب شود « الحسن مالهم قاتلهم الله خر علیهم السقف من فوقهم و أتاهم العذاب من حیث لا یشعرون
فقال اللهم » بر سر ایشان سقف و برسد ایشان را عذاب از جائی که ندانند آنگاه کنیزك خود را فرمود تا جامه را بیاورد و بپوشید
انی أدرأبک فی نحورهم و اعوذ بک من شرورهم و استعین بک علیهم فاکفنیهم بما شئت و أنی شئت من حولک و قوتک یا ارحم
آنگاه فرود این خداوند پروردگار من به نیروي تو به روي ایشان در می آیم و ایشان را دفع می دهم و از شر ایشان پناه از « الراحمین
تو می جویم و استعانت از تو می خواهم محفوظ دار مرا از ایشان به وجهی که خود می دانی چه من پناهندهام به قوت و قدرت تو.
آنگاه با رسول فرمود این کلمات فرج است از آن پس راه برگرفت و به نزد معاویه آمد. چون معاویه آن حضرت را دیدار کرد
فقال معاویۀ » برجست و از براي حسن علیهالسلام جاي خویش بپرداخت و با آن حضرت مصافحه کرد و ترحیب و ترجیب گفت
أجل ان هؤلاء بعثوا الیک و عصونی لیقر روك أن عثمان قتل مظلوما و أن أباك قتله فاسمع منهم ثم أجبهم بمثل ما یکلمونک و لا
معاویه گفت این جماعت بی آن که من خواسته باشم تو را خواستند تا اقرار کنی بر این که عثمان « یمنعک مکانی من جوابهم
مظلوم کشته شد و پدرت او را کشت بشنو تا چه گویند و پاسخ باز ده و در احتجاج با ایشان نگران حشمت من مباش. فقال الحسن:
سبحان الله ألبیت بیتک و الاذن فیه الیک و الله لئن أجبتهم الی ما أرادوا انی لأستحیی لک من الفحش و لئن کانوا غلبوك علی ما
ترید انی لأستحیی لک من الضعف فبأیهما تقر و من [صفحه 254 ] أیهما تعتذر أما انی لو علمت بمکانهم و اجتماعهم لجئت بعدتهم
من بنی هاشم و مع وحدتی هم أوحش منی من جمعهم فان الله عزوجل لولیی الیوم و فیما بعد الیوم فلیقولوا فأسمع، و لا حول و لا
قوة الا بالله العلی العظیم. امام حسن فرمود سبحان الله خانه خانهي تست و حاکم ایشان توئی سوگند با خداي از کلماتی که این
جماعت با من به ناسزا گویند از دو حال بیرون نیست یا این سخنان پسند خاطر تست یا خلاف راي تست اگر به رضاي تو گویند
مردي فحش دوست باشی و اگر بیرضاي تست مردي ضعیف خواهی بود که مردم تویی جواز تو مرتکب امري شوند و من حیا می
کنم از بهر تو این هر دو صفت را اکنون بگوي تا کدام یک را براي خویش می پسندي و اگر من دانستم این جماعت مهیاي این
امر شدهاند از بنی هاشم در ازاي هر مردي مردي حاضر می کردم هم اکنون ایشان با انجمنی که دارند از وحدت من هراسناکند
خداوند تبارك و تعالی پشتوان منست امروز و بعد امروز اکنون بگویند تا بشنوم. این وقت نخستین عمرو بن عثمان بن عفان به
سخن آمد و گفت هرگز نشنیدم روزي مانند امروز که فرزندان عبدالمطلب بعد از قتل عثمان در روي زمین زنده بمانند حال آن که
عثمان خواهرزاده ایشان بود و فاضلتر مردي در اسلام بود و در نزد رسول خدا منزلتی به سزا داشت سر از فرمان خداي بتافتند و
خون او را از در خصومت و فتنه انگیزي و حسد بریختند در طلب امر خلافت که اهل آن نبودند و منزلت عثمان را در نزد خدا و
رسول و حق او را در اسلام نگران نشدند هان اي مردم انجمن شوید و داد من بدهید سزاوار است که حسن بن علی علیهماالسلام و
جز او از فرزندان عبدالمطلب که کشندگان عثماناند زنده بر روي ارض روان باشند و عثمان در خون خویش غلطان باشد و بر
زیادت از خون عثمان نوزده تن از بنی امیه [صفحه 255 ] را در جنگ بدر عرضه تیر و شمشیر ساختند. چون پسر عثمان سخن
بدینجا آورد عمرو بن العاص ابتدا کرد و حسن علیهالسلام را مخاطب داشت و گفت اي پسر ابوتراب ما تو را حاضر کردیم تا اقرار
کنی که پدرت علی ابوبکر صدیق را پوشیده سم نقیع خورانید و بکشت و قتل عمر الفاروق به مواضعه و شراکت او بود و عثمان
ذوالنورین را مظلوم عرضه دمار داشت و این همه در طلب خلافتی که حق او نبود همی کرد و آن گاه گفت اي پسران عبدالمطلب
خداوند شما را پادشاهی نمی دهد تا مرتکب امري گردید و سزاوار آن نیستید. هان اي حسن در خاطر تو می گذرد که پدر تو
صفحه 107 از 172
امیرالمؤمنین است همانا تو خردمند و خداوند راي صافی نیستی و این چگونه تواند بود و حال آن که تو نادان و مطرود و متروك
قریش باشی و این کیفر کردار ناستوده پدر تست و ما تو را حاضر ساختیم تا تو را و پدر ترا سب کنیم و شتم گوئیم و تو را آن
استطاعت نیست که بر ما عیبی وارد آوري یا ما را تکذیب کنی اگر دروغی بر تو بستیم و سخنی به باطل آوردیم و بیرون حق
حدیثی کردیم بگوي تا بدانیم و اگر نه بدان که تو و پدر تو بدترین خلق خدائید و خداوند کفایت کرد ما را به قتل او اما تو اي
حسن در دست ما گرفتاري سوگند با خداي اگر تو را با شمشیر در گذرانیم در نزد خدا گناه کار نباشیم و در نزد خلق عیب و
عاري بر ما وارد نیاید. این وقت عمروعاص خاموش شد و عتبۀ بن ابی سفیان آغاز سخن کرد و او اول کس بود که حسن
علیهالسلام را مخاطب داشت و گفت اي حسن پدر تو شر قریش بود از براي قریش، قطع رحم کرد و خون قریش بریخت و تو نیز از
کشندگان عثمانی و چون ما تو را بکشیم بحق کشته باشیم چه به حکم قرآن کریم قصاص خون عثمان بر تو فرود می آید اما پدر
تو علی را خداوند دفع کرد و به قتل او ما را کفایت فرمود و اما امید تو از بهر خلافت نکوهیده کاریست زیرا که در خور آن نیستی
آتش تو این فروغ را نسزد و ترازوي تو این سنگ را نیرزد. [صفحه 256 ] این وقت ولید بن عقبۀ بن ابی معیط به سخن آمد و لختی
به سیاقت اصحاب خود سخن راند آنگاه گفت اي معشر بنی هاشم اول کس شمائید که شروع به معایب و مثالب عثمان کردید و
مردمان را در قتل عثمان همدست و همداستان ساختید تا گاهی که او را عرضهي دمار و هلاك ساختید و قطع رحم کردید و امت
را به هلاکت افکندید و خونهاي مردم را به ناحق بریختید و این همه در حرص پادشاهی و طلب دنیاي دنی بود و حال این که
عثمان خال شما بود و نیکو خالی بود و داماد شما بود و نیکو دامادي بود و شما اول کس بودید که او را حسد بردید و متصدي قتل
او شدید اکنون صنع خداي را در کیفر خویش چگونه دیدید. آنگاه مغیرة بن شعبه آغاز سخن کرد و لختی در علی علیهالسلام
کلمات نا بهنجار گفت آنگاه روي با حسن آورد و گفت همانا عثمان بیگناه و مظلوم مقتول گشت و پدر تو را به هیچ وجه در قتل
عثمان برائت ذمت و عذري به دست نشود همانا اي حسن اگر پدر تو به قتل عثمان راضی نبود کشندگان او را در حضرت خود راه
نمی داد و به حفظ و حمایت ایشان نمی پرداخت و حال آن که سوگند به خداي پدر تو صاحب شمشیر و صاحب زبان بود زندگان
را به قتل می آورد و مردگان را به عیب نسبت می کرد همانا بنی امیه بهتر بودند از براي بنی هاشم تا بنی هاشم از براي بنی امیه و
معاویه بهتر است از براي تو اي حسن تا تو از براي معاویه و پدر تو دشمن رسول خدا بود و همی خواست تا او را مقتول سازد و
رسول خدا از قصد او آگاه شد و بعد از رسول خدا از بیعت ابوبکر اکراه داشت تا او را به عنف بکشیدند و از این روي ابوبکر را
پوشیده سم بخورانید و بکشت و از پس ابوبکر با عمر منازعت آغازید و در قتل او مشارکت داشت و از پس او به قتل عثمان
پرداخت لاجرم شریک خون همگان بود و با این همه اي حسن او را چه منزلتی در نزد خداوند است و خداوند در قرآن کریم
سلطان را ولی مقتول فرموده و اینک معاویه ولی مقتول است و اگر ما تو را و برادرت حسین را بکشیم سوگند با خداي نیست خون
علی را قیمت خون عثمان. هان اي پسران عبدالمطلب! خداوند نبوت و سلطنت را در میان شما [صفحه 257 ] جمع نمی فرماید: چون
سخن بدینجا آورد خاموش شد و نوبت به امام حسن علیهالسلام افتاد. فقال: ألحمد لله الذي هدي أولکم بأولنا و آخرکم بآخرنا و
صلی الله علی سیدنا محمد النبی و آله و سلم، ثم قال: اسمعوا منی مقالتی و أعیرونی فهمکم و بک أبدء یا معاویۀ، ثم قال لمعاویۀ:
انه لعمر الله یا أزرق ما شتمنی غیرك و ما هؤلاء شتمونی و لا سبنی غیرك و ما هؤلاء سبونی و لکن شتمتنی و سببتنی فحشا منک و
سوء رأي و بغیا و عدوانا و حسدا علینا و عداوة لمحمد قدیما و حدیثا و انه و الله لو کنت أنا و هؤلاء یا أزرق مثاورین فی مسجد
رسول الله و حولنا المهاجرون و الأنصار ما قدروا أن یتکلموا بمثل ما تکلموا به و لا استقبلونی بما استقبلونی به. فاسمعوا منی أیها
الملا المخیمون المجتمعون المتعاونون علی و لا تکتموا حقا قد علمتموه و لا تصدقوا بباطل ان نطقت به و سأبدا بک یا معاویۀ فلا
أقول فیک الا دون ما فیک أنشدکم بالله هل تعلمون أن الرجل الذي شتمتموه صلی القبلتین کلتیهما و أنت تراهما جمیعا ضلالۀ تعبد
اللات و العزي و بایع البیعتین کلتیهما بیعۀ الرضوان و بیعۀ الفتح و أنت یا معاویۀ بالاولی کافر و بالاخري ناکث. ثم قال: أنشدکم بالله
صفحه 108 از 172
هل تعلمون أن ما أقول حقا أنه لقیکم مع [صفحه 258 ] رسول الله صلی الله علیه و آله یوم بدر و معه رایۀ النسبی و المؤمنین و معک
یا معاویۀ رایۀ المشرکین تعبد اللات و العزي و تري حرب رسول الله و المؤمنین فرضا واجبا، و لقیکم یوم أحد و معه رایۀ النسبی و
معک رایۀ المشرکین، و لقیکم یوم الأحزاب و معه رایۀ النسبی و معک یا معاویۀ رایۀ المشرکین کل ذلک یفلج الله حجته و یحق
دعوته و یصدق أحدوثته و ینصر رایته و کل ذلک رسول الله یري عنه راضیا فی المواطن کلها. ثم أنشدکم بالله هل تعلمون أن رسول
الله حاصر قریضۀ و بنی النضیر ثم بعث عمر بن الخطاب و معه رایۀ المهاجرین، و سعد بن معاذ و معه رایۀ الأنصار، فأما سعد بن معاذ
فجرح و حمل جریحا، و أما عمر فرجع هاربا و هو یجبن أصحابه و یجبنه أصحابه! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: لاعطین الرایۀ
غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله کرارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه، فتعرض لها أبوبکر و عمر و غیرهما
من المهاجرین و الأنصار! و علی یومئذ أرمد شدید الرمد فدعاه رسول الله فتفل فی عینه فبرء من الرمد و أعطاه الرایۀ فمضی و لم ینثن
حتی فتح الله علیه بمنه و طوله و أنت یومئذ بمکۀ عدو لله و لرسوله فهل یسوي بین رجل نصح لله و [صفحه 259 ] لرسوله و رجل
عادي الله و رسوله. خلاصه معنی به فارسی چنانست که بعد از سپاس خدا و درود بر مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود: گوش فرا
من دارید و فهم خود را به من سپارید تا بدانید چه گویم هان اي معاویه نخستین با تو سخن خواهم کرد سوگند با خداي اي ازرق
این جماعت مرا شتم نکردند و سب ننمودند، بلکه تو سب کردي و شتم نمودي از در حقد و حسد و بغی و طغیان و آن خصومت و
عداوتی که از قدیم تاکنون به محمد صلی الله علیه و آله داري سوگند با خداي اگر این جماعت در مسجد رسول خدا حاضر شدند
و مهاجرین و انصار انجمن بودند هرگز قدرت نداشتند تکلم کنند بدانچه کردند و بر روي من درآیند چنان که درآمدند. بشنوید
اي جماعتی که انجمن شدید و اعانت می کنید یکدیگر را در اهانت من اگر سخنی به حق گویم کتمان مکنید و اگر به باطل گویم
تصدیق منمائید هان اي معاویه ابتدا می کنم به شرح حال تو و آنچه گویم فرود آنست که سزاواري سوگند می دهم شما را با
خداي این مردمی را که شتم کردید یعنی علی علیهالسلام را بر دو قبله نماز گذاشت و تو اي معاویه نگران بودي و از در ضلالت
عبادت لات و عزي می کردي و با رسول خدا دو بیعت کرد یکی بیعت رضوان و آن دیگر بیعت فتح و تو اي معاویه در بیعت اولی
کافر بود و در بیعت آخر ناکث. سوگند می دهم شما را با خداي آیا نمی دانید سخن من از در حقست همانا علی علیهالسلام گاهی
که با رسول خداي بود شما را ملاقات کرد در روز بدر و رایت رسول خدا با او بود و مؤمنان با او بودند و تو اي معاویه رایت
مشرکین داشتی و سجده به لات و عزي می گذاشتی و حرب پیغمبر را واجب می شمردي و همچنان در روز احد شما را ملاقات
کرد و رایت پیغمبر با او بود و تو اي معاویه حامل رایت مشرکین بودي و دیگر یوم احزاب با علی بود رایت پیغمبر و با تو بود رایت
مشرکین و خداوند بدین اثرها به دست علی حجت خود را ظاهر ساخت و دعوت خود را راست آورد و دین خود را قوي ساخت و
رایت خود را فیروز داشت و رسول خدا در جمیع این [صفحه 260 ] وقایع از علی شاد و خوشنود بود. سوگند می دهم شما را با
خداي آیا نمی دانید وقتی پیغمبر جهودان قریظه و بنی النضیر را حصار داد و رایت مهاجرین را به عمر بن الخطاب سپرد و رایت
انصار را به سعد بن معاذ داد و ایشان را به جنگ جهودان فرستاد سعد بن معاذ زخم گران برداشت پس او را حمل کرده به
لشکرگاه آوردند و عمر بن الخطاب بگریخت در حالتی که لشکر را بیم می داد و لشکر او را بیم می دادند رسول خدا صلی الله
علیه و آله فرمود فردا رایت را به دست مردي می دهم که دوست دارد خدا و رسول را و خدا و رسول او را دوست دارند
جنگجوئیست که هرگز هزیمت نشود و باز نگردد تا خداوند به دست او فتح نفرماید. ابوبکر و عمر و دیگر مردم از مهاجر و انصار
نگران بودند که این دولت کرا روزي شود و علی را این هنگام رمدي سخت عارض بود پیغمبر او را بخواست و به آب دهان
مبارك چشم او را ترشحی فرستاد تا در زمان بهبودي یافت و علم خویش را بدو داد، علی برفت و باز نشد تا خداوندش نصرت کرد
و به دست او قلاع جهودان را بگشود و تو اي معاویه این وقت در مکه دشمن خدا و رسول بودي آیا مردي مانند علی که خدا و
رسول را یار باشد با دشمن خدا و رسول هم سنگ و هم سنگار خواهد بود. ثم قال له: أقسم بالله ما أسلم قلبک بعد و لکن اللسان
صفحه 109 از 172
خائف فهو یتکلم بما لیس فی القلب، أنشدکم بالله أتعلمون أن رسول الله استخلفه علی المدینۀ فی غزوة تبوك و لا سخط ذلک و لا
کرهه و تکلم فیه المنافقون فقال لا تخلفنی فانی لم أتخلف عنک فی غزوة قط، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أنت وصیی و
خلیفتی فی أهلی بمنزلۀ هارون من موسی، ثم أخذ بید علی فقال: أیها الناس من تولانی فقد تولی الله [صفحه 261 ] و من تولی علیا
فقد تولانی و من أطاعنی فقد أطاع الله و من أطاع علیا فقد أطاعنی و من أحبنی فقد أحب الله و من أحب علیا فقد أحبنی. ثم قال:
أنشدکم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال فی حجۀ الوداع: أیها الناس انی قد ترکت فیکم ما لم تضلوا بعده کتاب
الله فأحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعملوا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما أنزل الله من الکتاب و أحبوا أهل بیتی و عترتی و
والوا من والاهم و انصروهم علی من عاداهم و انهما لم یزالا فیکم حتی یردا علی الحوض یوم القیمۀ، ثم دعا و هو علی المنبر علیا
فاجتذ به بیده فقال: أللهم وال من والاه و عاد من عاداه أللهم من عادي علیا فلا تجعل له فی الأرض مقعدا و لا فی السماء مصعدا و
اجعله فی أسفل درك من النار. أنشدکم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال له: أنت الذائد عن حوضی یوم القیمۀ
تذود عنه کما یذود أحدکم الغریبۀ من وسط ابله. أنشدکم بالله أتعلمون أنه دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی مرضه الذي
توفی فیه، فبکی رسول الله فقال علی علیهالسلام: ما یبکیک یا رسول الله؟ فقال: یبکینی أنی أعلم أن لک فی قلوب رجال من أمتی
ضغائن لا یبدونها لک حتی أتولی عنک. [صفحه 262 ] أنشدکم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله حین حضرته الوفاة و
اجتمع علیه أهل بیته قال: أللهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی أللهم وال من والاهم و انصرهم علی من عاداهم، و قال: انما مثل أهل بیتی
فیکم کسفینۀ نوح من دخل فیها نجی و من تخلف عنها غرق. أنشدکم بالله أتعلمون أن أصحاب رسول الله قد سلموا علیه بالولایۀ فی
عهد رسول الله و حیاته. یعنی روي با معاویه کرد و گفت سوگند با خداي هنوز بدل ایمان نیاوردهي بلکه از بیم جان به چیزي سخن
می کنی که دل تو هرگز خبر ندارد هان اي مردم شما را سوگند به خداي می دهم آیا نمی دانید که در غزوهي تبوك رسول خدا
علی را در مدینه به جاي خویش بازداشت و منافقین خواستند باز نمایند که رسول خدا مکروه می داشت که علی را با خود کوچ
دهد آن حضرت به نزد پیغمبر آمد و عرض کرد که من در هیچ وقعهي از تو متقاعد نبودهام مرا با خود کوچ می ده رسول خدا
فرمود تو وصی منی و خلیفهي منی در اهل من چنان که هارون موسی را بود آنگاه دست علی را بگرفت و به سوي خود کشید و
فرمود اي مردم کسی که مرا دوست دارد خداي را دوست دارد و کسی که علی را دوست دارد مرا دوست دارد و کسی که اطاعت
مرا کند اطاعت خداي کرده باشد و کسی که علی را اطاعت کند اطاعت من کرده است و کسی که مرا دوست دارد خداي را
دوست دارد و کسی که علی را دوست دارد مرا دوست باشد. آنگاه فرمود سوگند می دهم شما را با خداي آیا نمی دانید رسول
خدا در حجۀ الوداع مردم را مخاطب داشت و فرمود از بهر این که شما در گمراهی نمانید کتاب خداي را در میان شما به ودیعت
گذاشتم پس حلال آن را حلال دانید و حرام آن را حرام شمارید و به محکمات آن عمل کنید و به متشابهات آن ایمان آرید و
بگوئید ایمان آوردیم بدانچه خداوند در قرآن کریم نازل فرموده و دوست دارید [صفحه 263 ] اهل بیت و عترت مرا و تولا جوئید
کسی را که تولا جوید به ایشان و نصرت کنید ایشان را بر دشمنان ایشان چه قرآن کریم و اهل بیت من در میان شما خواهند بود تا
گاهی که قیامت در آید و این هر دو به اتفاق در کنار حوض بر من درآیند می فرماید از پس آن که رسول خدا این کلمات را در
فراز منبر به پاي برد علی علیهالسلام را پیش خواند و دست او را بگرفت و به سوي خود کشید و فرمود اي پروردگار من دوست دار
کسی را که علی را دوست دارد و دشمن دار کسی را که علی را دشمن دارد اي خداي من کسی را که با علی خصومت آغازد او
را نه در آسمان و نه در زمین نشیبی و فرازي مگذار و او را در بنگاه دوزخ جاي ده. دیگر باره فرمود اي مردم شما را به خداوند
سوگند می دهم آیا نمی دانید که رسول خدا با علی فرمود توئی که راننده بیگانگانی در قیامت از حوض من چنان که شتر غریب
را از میان شتران برانند سوگند می دهم شما را به خدا آیا نمی دانید که داخل شد علی در مرض موت بر رسول خدا و آن حضرت
می گریست علی عرض کرد این گریه چیست فرمود می گریاند مرا این که می دانم کین تو در دل جماعتی از امت منست که ظاهر
صفحه 110 از 172
نمی کنند تا گاهی که غلبه جویند [ 37 ]. سوگند می دهم شما را با خداي آیا نمی دانید که رسول خدا هنگام وفات اهل بیت خود
را فراهم آورد و گفت الهی این جماعت اهل بیت و عترت مناند اي خداي من دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را و
نصرت کن ایشان را بر دشمنان ایشان، فرمود اهل بیت من مانند کشتی نوحاند کسی که داخل شد نجات یافت و آن کس که سر
برتافت غرق گشت. سوگند می دهم شما را با خدا آیا نمی دانید که اصحاب رسول خدا در حیات آن حضرت بر علی به ولایت و
خلافت سلام دادند. چون این کلمات را به پاي برد دیگر باره آغاز سخن کرد. و قال: أنشدکم بالله أتعلمون أن علیا أول من حرم
یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا » : الشهوات [صفحه 264 ] کلها علی نفسه من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فأنزل الله عزوجل
و کان « طیبات ما أحل الله لکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا و اتقوا الله الذي أنتم به مؤمنون
عنده علم المنایا و علم القضایا و فصل الخطاب و رسوخ العلم و منزل القرآن و کان فی رهط لا نعلمهم یتمون عشرة نبأهم الله أنهم
مؤمنون و أنتم فی رهط قریب من عدة أولئک لعنوا علی لسان رسول الله فأشهد لکم و أشهد علیکم أنکم لعناء الله علی لسان نبیه
کلکم. و أنشدکم بالله هل تعلمون أن رسول الله بعث الیک لتکتب له لبنی خزیمۀ حین أصابهم خالد بن الولید فانصرف الیه الرسول
فقال: هو یأکل فأعاد الرسول الیک ثلاث مرات کل ذلک ینصرف الرسول الیه و یقول هو یأکل، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:
أللهم لا تشبع بطنه فأنت و الله فی نهمک و أکلک الی یوم القیامۀ. ثم قال: أنشدکم بالله هل تعلمون أن ما أقول حق أنک یا معاویۀ
کنت تسوق بأبیک علی جمل أحمر و یقوده أخوك هذا القاعد و هذا یوم الأحزاب فلعن رسول الله القائد و الراکب و السائق فکان
أبوك الراکب و أنت یا أزرق السائق و أخوك هذا القاعد القائد. [صفحه 265 ] ثم قال: أنشدکم بالله هل تعلمون أن رسول الله صلی
الله علیه و آله لعن أباسفیان فی سبعۀ مواطن: أولهن حین خرج من مکۀ الی المدینۀ و أبوسفیان جاء من الشام فوقع فیه أبوسفیان فسبه
و أوعده و هم أن یبطش به ثم صرفه الله عزوجل عنه. و الثانی یوم العیر حیث طردها أبوسفیان لیحرزها من رسول الله. و الثالث یوم
أحد یوم قال رسول الله: ألله مولینا لا مولی لکم. و قال أبوسفیان: لنا العزي و لا عزي لکم! فلعنه الله و ملائکته و رسله و المؤمنون
أجمعون. و الرابع یوم حنین یوم جاء أبوسفیان بجمع قریش و هوازن و جاء عبینۀ بغطفان و الیهود فردهم الله عزوجل بغیظهم لم ینالوا
خیرا هذا قول الله عزوجل أنزله فی سورتین فی کلتیهما یسمی أباسفیان و أصحابه کفارا، و أنت یا معاویۀ یومئذ مشرك علی رأي
و صددت أنت « و الهدي معکوفا أن یبلغ محله » أبیک بمکۀ و علی یومئذ مع رسول الله و علی رأیه و دینه. و الخامس قول الله عزوجل
و أبوك و مشرکو قریش رسول الله فلعنه الله لعنۀ شملته و ذریته الی یوم القیامۀ. [صفحه 266 ] و السادس یوم الأحزاب یوم جاء
أبوسفیان بجمع قریش و جاء عیینۀ بن حصین بن بدر بغطفان فلعن رسول الله ألقادة و الأتباع و الساقۀ الی یوم القیامۀ، فقیل: یا رسول
الله أما فی الأتباع مؤمن؟ قال: لا تصیب اللعنۀ مؤمنا من الأتباع و أما القادة فلیس فیهم مؤمن و لا مجیب و لا ناج. و السابع یوم الثنیۀ
یوم شد علی رسول الله اثنا عشر رجلا سبعۀ منهم من بنی أمیۀ و خمسۀ من سایر قریش فلعن الله تبارك و تعالی و رسوله من حل الثنیۀ
غیر النبی و سائقۀ و قائده. فرمود ایها الناس آیا نمی دانید شما از اصحاب رسول خداي علی علیهالسلام اول کس است که خواهش
هاي نفس را بر خود حرام کرد و آیات مبارکه فرود شد که طیبات را که خداوند بر شما حلال کرده در شمار محرمات مگیرید و
علی آن کس است که بر زمان مرگ مردمان دانا است و بر حقیقت احکام و قضایا بینا است و او است فاروق حق و باطل و عالم
تنزیل و تأویل قرآن و از جماعتی است که کم و بیش بده تن رسیده باشند یا کمترند که خداوند ایشان را مؤمنان فرموده و شما اي
معاویه آنانید که رسول خدایتان لعن کرده و من گواهی می دهم که شما ملعونان پیغمبرید. و سوگند می دهم شما را به خدا آیا
نمی دانید که رسول خدا کس به طلب معاویه فرستاد تا از براي جماعت بنی خزیمه مکتوبی بنگارد فرستاده بازآمد و عرض کرد که
معاویه مشغول به اکل و شربست سه کرت برفت و بازآمد و هنوز معاویه به خوردن طعام اشتغال داشت رسول خداي را خشم آمد و
فرمود الهی شکر او را سیر مکن سوگند به خداي اي معاویه اجابت این دعا تا قیامت با تو همراه است. [صفحه 267 ] آنگاه فرمود
ایها الناس شما را با خداوند سوگند می دهم آیا نمی دانید که من جز به صدق سخن نکنم هان اي معاویه نه آن بود که پدرت
صفحه 111 از 172
ابوسفیان بر شتري سرخ موي سوار بود و برادرت عتبه که اینک حاضر است مهار آن شتر را می کشید و تو رانندهي آن شتر بودي
پس رسول خدا سوار شتر و رانندهي شتر و کشندهي شتر را لعن کرد؟ دیگر باره فرمود اي مردم شما را به خدا سوگند می دهم آیا
نمی دانید که رسول خدا ابوسفیان را در هفت جاي لعن فرمود: نخستین گاهی که از مکه به مدینه هجرت می فرمود و ابوسفیان در
مراجعت از شام با آن حضرت نزدیک افتاد و پیغمبر خداي را سب نمود و قصد زحمت و زیان کرد و خداوند شر او را بگردانید.
دوم گاهیست که چون در جنگ بدر از عزیمت پیغمبر آگاهی یافت کاروان قریش را از راه بگردانید و به سلامت به مکه رسانید.
سیم آنست که در روز احد با رسول خداي سخن در انداخت پیغمبر فرمود خداوند مولاي منست نه مولاي شما ابوسفیان گفت
عزي مولاي منست نه مولاي شما پس خداوند و فریشتگان و پیغمبران و مؤمنان او را لعن کردند. چهارم در روز حنین ابوسفیان به
جمع قریش و جماعت هوازن پرداخت و عیینه قبیله غطفان و جماعت جهودان را برمیانگیخت و خداوند ایشان را دفع داد پس در
[دو] سوره مبارکه ابوسفیان و اصحابش را کافران نامید و تو اي معاویه آن روز مشرك بودي و بر طریق پدرت می رفتی و علی
علیهالسلام با رسول خدا و بر کیش رسول خدا بود. پنجم آنست که تو و پدرت و سایر مشرکین قریش در حدیبیه رسول خدا را از
زیارت خانه خدا منع کردید و نگذاشتید هدي خود را به محل ذبح برسانند پس خداوند ابوسفیان و اصحاب او و فرزندان او را تا
قیامت لعن فرمود. ششم در جنگ احزاب ابوسفیان به جمع قریش پرداخت و عیینه با غطفان آمد [صفحه 268 ] رسول خدا سرهنگان
لشکر و ساقه لشکر [ 38 ] و اتباع ایشان را تا قیامت لعن کرد عرض کردند یا رسول الله آیا در اتباع ایشان مؤمنی نباشد فرمود لعن من
شامل مؤمنان نشود و در میان سرهنگان ایشان مومنی نباشد. هفتم یوم ثنیه است که هفت تن از بنی امیه و پنج تن از سایر قریش
مواضعه نهادند که رسول خداي را شهید کنند پس خدا و رسول بر آنان که بر ثَنیَّه صعود دادند - بیرون رسول خدا و آنان که
کشاننده شتر و راننده شتر بودند - لعن کردند و ما تفصیل این مواقع را در کتاب رسول خدا به شرح رقم کردهایم. بالجمله دیگر بار
أیها الناس أنشدکم بالله هل تعلمون أن أباسفیان دخل علی عثمان حین بویع فی مسجد رسول الله فقال یا » : حسن علیهالسلام فرمود
ابن أخی هل علینا من عین؟ فقال لا فقال أبوسفیان تداولوا الخلافۀ فتیان بنی امیۀ فوالذي نفس ابی سفیان بیده ما من جنۀ و لا نار
أنشدکم بالله أتعلمون أن أباسفیان أخذ بید الحسین حین بویع عثمان و قال یابن أخی اخرج معی الی بقیع الغرقد فخرج حتی اذا
توسط القبور اجتره فصاح بأعلی صوته یا أهل القبور الذي کنتم تقاتلونا علیه سابق الیوم صار بأیدینا و أنتم رمیم فقال حسین ابن علی
قبح الله شیبتک و قبح الله وجهک ثم نتریده و ترکه فلولا النعمان ابن بشیر أخذ بیده و رده الی المدینۀ لهلک فهذا لک یا معاویۀ فهل
تستطیع أن ترد علینا شیئا؟. و من لعنتک یا معاویۀ أن أباسفیان کان یهم أن یسلم فبعثت الیه بشعر معروف مروي فی قریش و غیرهم
تنهاه عن الاسلام و تصده حتی قلت مخاطبا له: یا صخر لا تسلمن طوعا فتفضحنا بعد الذین ببدر أصبحوا مزقا لا ترکنن الی أمر تقلدنا
و الراقصات بنعمان به الحرقا و منها أن عمر بن الخطاب ولاك الشام فخنت به و ولاك عثمان فتربصت به ریب المنون ثم أعظم من
ذلک جرأتک علی الله أنک قاتلت علیا و قد عرفت سوابقه و فضله و علمه علی أمر هو أولی به منک و من غیرك عندالله و عند
الناس و لا دنیۀ له بل [صفحه 269 ] أوطات الناس عشوة و أرقت دماء الخلق من خلق الله بخدعک و کیدك و تمویهک فعل من لا
فرمود اي .« یومن بالمعاد و لا یخشی العقاب فلما بلغ الکتاب اجله صرت الی شر مثوي و علی الی خیر منقلب والله لک بالمرصاد
مردمان سوگند می دهم شما را با خداي آیا نمی دانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم به عثمان به سراي او رفت و گفت اي
برادرزاده آیا سواي بنی امیه بیگانه و جاسوسی در این سراي هست گفتند نیست گفت اي جوانان بنی امیه خلافت را مالک شوید و
دست به دست دهید سوگند به آن کس که جان ابوسفیان در دست اوست نه بهشتی است و نه دوزخی سوگند می دهم شما را با
خداي آیا نمی دانید که ابوسفیان وقتی که مردم با عثمان بیعت کردند دست حسین علیهالسلام را گرفت و به قبرستان بقیع غرقد
آورد و او را به میان گورستان کشید و به آواز بلند ندا در داد که اي اهل قبور شما با ما بر سر خلافت مقاتلت می کردید امروز به
زیر خاك پوسیدهاید و کار به دست ما افتاده حسین علیهالسلام فرمود خدا زشت کناد این شیخوخت تو را و قبیح داراد روي تو را و
صفحه 112 از 172
دست خود را از دست او بکشید و اگر نعمان بشیر حضور نداشت و حسین علیهالسلام را به مدینه باز نمیآورد بعید نبود که به
دست ابوسفیان نابود شود هان اي معاویه این است کتاب احوال و سیر اعمال شما اگر سخنی به کذب گفتم و تو را نیروي آن است
که بازگردانی بازگوي. و دیگر از مصادر لعن تو آنست که وقتی چنان افتاد که ابوسفیان خواست پذیراي اسلام شود و تو آگاه
شدي شعري که در میان مردمان معروفست بدو فرستادي و او را از قبول اسلام منع کردي. و نیز از مصادر لعن تو آنست که عمر بن
الخطاب تو را والی شام کرد و خیانت کردي و عثمان آن ولایت بداد و او را در دهان مرگ انداختی و ازین هر دو عظیمتر آنست
که بر خدا دلیري کردي و با علی مرتضی با این که سابقهي او را در اسلام و علم و فضیلت او را می دانستی در امر خلافت که او
اولی از تو و از جز تو بود مخالفت کردي و مقاتلت آراستی و مردم نادان را برانگیختی و خون [صفحه 270 ] خلق از در خدیعت و
مکیدت بریختی و این افعال کار کسی است که به معاد ایمان ندارد و از عقاب بیمناك نباشد گاهی که زمان تو فرا می رسد به
سوي دوزخ می گرائی و علی طریق جنت می پیماید. چون حسن علیهالسلام سخن بدینجا آورد فرمود هان اي معاویه این جمله را
فقال: و أما أنت یا » . در معایب و مثالب تو بپرداختم و از تطویل پهلو تهی ساختم آنگاه به طرف عمرو بن عثمان بن عفان نگریست
عمرو ابن عثمان فلم تکن حقیقا لحمقک أن تتبع هذه الامور فانما مثلک مثل البعوضۀ قالت للنخلۀ استمسکی فانی ارید أن أنزل
عنک فقالت النخلۀ ما شعرت بوقوعک فکیف یشق علی نزولک و انی و الله ما شعرت أنک تحسن أن تعادي لی فیشق علی ذلک و
انی لمجیبک فی الذي قلت ان سبک علیا أبنقص فی حسبه او تباعده عن رسول الله او سوء بلاء فی الاسلام أو بجور فی حکم أو
رغبۀ فی الدنیا فان قلت واحدة منها فقد کذبت. و اما قولک ان لکم فینا تسعۀ عشر دما بقتلی مشرکی بنی امیۀ ببدر فان الله و رسوله
قتلهم و لعمري لیقتلن من بنی هاشم تسعۀ عشر و ثلاثۀ بعد تسعۀ عشر ثم یقتل من بنی امیۀ تسعۀ عشر و تسعۀ عشر فی موطن واحد
سوي ما قتل من بنی امیۀ لا یحصی عددهم الا الله. ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: اذا بلغ ولد الوزغ ثلاثین رجلا أخذوا
مال الله بینهم دولا و عباده خولا و کتابه دغلا فاذا بلغوا ثلاث مأة و عشرا حققت علیهم اللعنۀ و لهم سوء الدار فاذا بلغوا أربع مأة و
خمسۀ و سبعین کان هلاکهم أسرع من لوك تمرة. فأقبل الحکم بن ابی العاص و هم فی ذلک الذکر و الکلام، فقال رسول الله صلی
الله علیه و آله: أخفضوا أصواتکم فان الوزغ یسمع و ذلک حین [صفحه 271 ] رآهم رسول الله و من یملک بعده منهم هذه الأمۀ یعنی
فأشهد لکم و أشهد علیکم ما سلطانکم « لیلۀ القدر خیر من ألف شهر » فی المنام فسائه ذلک و شق علیه فأنزل الله عزوجل فی کتابه
بعد قتل علی الا ألف شهر ألتی أجلها الله عزوجل فی کتابه. فرمود اما تو اي پسر عثمان با آن حمق که در جبلت تست نتوانی در
کشف این امور غور کرد تو بدان پشه مانندهي که بر نخل نشست و نخل را گفت محکم باش که می خواهم از تو به زیر آیم نخل
در پاسخ گفت من کی دانستم که تو بر من نشیمن کردي که فرود شدنت بر من گران آید هم اکنون اي پسر عثمان من ندانستهام
که معادات من بر تو مبارك آید تا من از این در غمنده شوم و از این سخن که در سب علی گفتی تو را پاسخ دهم آیا سب تو علی
را از بهر نقصانی است که در حسب علیست یا از بیگانگی اوست با رسول خدا یا زیانی در اسلام آورده یا بستم حکمی کرده یا از
بهر رغبت اوست بدنیا هر یک از این جمله را تصدیق کنی سخن به کذب کرده باشی. و این که گفتی خون نوزده تن از بنی امیه
که در بدر کشته شدند بر ذمت ماست سخن به کذب کردي چه ایشان را خدا و رسول کشتند و به حکم خدا کشته شدند این وقت
خبر از شهیدان آل پیغمبر می دهد و از مقتولان بنی امیه آگهی می فرماید فرمود قسم به جان من البته کشته می شود از بنی هاشم
نوزده تن و همچنان به زیادت سه تن کشته می شوند و از جماعت بنی امیه نیز نوزده تن [و باز نوزده تن] [ 39 ] در مکان واحد کشته
می شوند از آن پس چندان از بنی امیه کشته می شود که عدد آن را خداي می داند. همانا رسول خداي فرمود گاهی که شمار
فرزندان وزغ یعنی حکم به سی تن مرد [صفحه 272 ] رسد مال خداي را به ضبط آرند و میان خود دست به دست دهند و بندگان
خداي را ناچیز انگارند و چون شمار ایشان را به سیصد و ده تن رسد واجب گردد لعن بر ایشان و چون شمار ایشان به چهارصد و
هفتاد و پنج تن رسد هلاك ایشان به سرعت فراز آید. پیغمبر و اصحاب آن حضرت در این سخن بودند که حکم بن ابی العاص
صفحه 113 از 172
فراز آمد رسول خدا فرمود آهسته سخن کنید تا کلمات شما مسموع وزغ نیفتد و این واقعه از پس آن بود که پیغمبر را در خواب
معاینه افتاد که بنی امیه سلطنت این امت یافتند و بر آن حضرت گران آمد و سخت غمنده گشت پس خداوند این آیت مبارك را
هان اي بنی امیه گواهی می دهم که بعد از شهادت علی بن ابی طالب سلطنت شما افزون از « لیلۀ القدر خیر من الف شهر » بفرستاد
و أما انت یا عمرو بن العاص الشانیء » : هزار ماه نخواهد بود. چون سخن بدین جا آورد روي به جانب عمرو بن العاص نمود و فرمود
اللعین الابتر فانما أنت کلب أول امرك امک بغیۀ و انک ولدت علی فراش مشترك فتحاکمت فیک رجال قریش منهم أبوسفیان ابن
حرب و الولید بن المغیرة و عثمان بن الحارث و النضر بن الحارث بن کلدة و العاص بن وائل کلهم یزعم أنک ابنه فغلبهم علیک من
بین قریش الئمهم حسبا و أخبثهم نسبا و أعظمهم بغیۀ ثم قمت خطیبا و قلت أنا شاءنی محمد و قال العاص ابن وائل ان محمدا رجل
و کانت امک تمشی الی عبدقیس تطلب البغیۀ « ان شانک هو الأبتر » أبتر لاولدله فلو قدمات انقطع ذکره فأنزل الله تبارك و تعالی
تأتیهم فی دورهم فی رحالهم و بطون أودیتهم. ثم کنت فی مشهد یشهده رسول الله صلی الله علیه و آله من عدوه أشدهم عداوة و
أشدهم تکذیبا ثم کنت فی اصحاب السفینۀ الذین اتوا النجاشی و المهرج الخارج الی الحبشۀ فی الاشاطۀ بدم جعفر بن ابی طالب و
سائر المهاجرین الی النجاشی فحاق المکر السییء بک و جعل جدك الاسفل و ابطل امنیتک و خیب سعیک و اکذب أحدوثتک و
جعل کلمۀ الذین کفروا السفلی و کلمۀ الله هی العلیا. و اما قولک فی عثمان فأنت یا قلیل الحیاء والدین ألهبت علیه نارا ثم هربت
[صفحه 273 ] الی فلسطین تتربص به الدوائر فلما اتاك قتله حبست نفسک علی معاویۀ فبعته دینک یا خبیث بدنیا غیرك و لسنا
نلومک علی بغضنا و لا نعاتبک علی حبنا و انت عدو لبنیهاشم فی الجاهلیۀ و الاسلام و قد هجوت رسول الله بسبعین بیتا من شعر
فقال رسول الله اللهم انی لا احسن الشعر و لا ینبغی لی أن اقواله فالعن عمرو بن العاص بکل بیت لعنۀ ثم أنت یا عمرو المؤثر دنیا
غیرك علی دینک أهدیت الی النجاشی الهدایا و رحلت الیه رحلتک الثانیۀ و لم تنهک الاولی عن الثانیۀ کل ذلک ترجع مغلولا
حسیر أترید بذلک هلاك جعفر و أصحابه فلما أخطأك ما رجوت و أملت أحلت علی صاحبک عمارة بن ولید. فرمود اما تو اي
عمر و اي دشمن ناقص نکوهیده همانا بیرون کلبی نباشی نخستین مادر تو که زنی زناکار بود تو را در فراشی مشترك بزاد که
مردان قریش مانند ابوسفیان و ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث و عاص بن وائل هر یک خود را پدر تو می
دانستند و ناکسترین ایشان تو را به فرزندي پذیرفت و او عاص بن وائل بود گاهی که به حد رشد رسیدي بخصمی محمد ایستادي
و پدرت عاص محمد را ابتر خواند و گفت چون از جهان برود کس نام او نبرد زیرا که او را عقبی و فرزندي نیست خداوند بر رغم
و مادر تو آن کس است که به طلب زنا به قبیله عبد قیس رفت و به خانههاي « ان شانئک هو الابتر » او این آیت مبارك را فرستاد
ایشان و منازل ایشان و بیغولهاي اودیه ایشان در آمد و کام راند. و تو آن کس باشی که پیغمبر را از همه اعدا افزون خصومت
کردي و از همه کس بیشتر تکذیب نمودي و آن کس باشی که بکشتی نشستی و با جماعتی کین توز سفر حبشه پیش داشتی تا
نجاشی را بر قتل جعفر بن ابی طالب و دیگر مسلمانان برانگیزي مکر و مکیدت تو موجب ضرر و زیان تو گشت آرمان تو مورث
حرمان شد و خداوند رایت کفر را برانداخت و رأیت توحید را برافراشت. اما سخن تو اي عمرو در قتل عثمان که دیگران را آلوده
خون او می خواهی سخت بیآزرم و بیدین بودهي زیرا که تو این فتنه برانگیختی و به فلسطین بگریختی [صفحه 274 ] و به انتظار
مرگ او بنشستی چون خبر قتل او برسید به معاویه پیوستی و دین خود را اي خبیث به دنیاي او فروختی تو را ملامت نمی کنم و
عتاب نمی فرمایم بر دشمنی خود چه از تو از نخست روز چه در جاهلیت و چه در اسلام دشمن بنی هاشم بودي و پیغمبر را به هفتاد
شعر هجا گفتی رسول خدا فرمود سزاوار نیست که من شعر بگویم تو عمرو بن العاص را به هر بیتی لعنت فرست. ابن ابی الحدید
می گوید که حسن علیهالسلام با عمرو بن العاص فرمود تو آن کس نیستی که هنگام بیرون شدن از مکه به جانب نجاشی این اشعار
در حق بنی هاشم گفتی عبدالرحمن ابن الجوزي در کتاب مناقب خویش نیز دو بیعت آورده. تقول ابنتی أین هذا الرحیل و ما الستر
منی بمستنکر فقلت ذرینی فانی امرء ارید النجاشی فی جعفر لاکویه عنده کیۀ أقیم بها نخوة الاصعر و شانیء احمد من بینهم و
صفحه 114 از 172
أقولهم فیه بالمنکر و اجري الی عتبۀ جاهدا و لو کان کالذهب الاحمر و لا انثنی عن بنی هاشم بما اسطعت فی الغیب و المحضر و عن
عائب اللات لا انثنی و لولا رضی اللات لم تمطر فان قیل العتب منی له و الا لویت له مشفري و هم بر سر سخن رویم آنگاه فرمود تو
اي عمرو که دنیاي دیگري را بر دین خود گزیدي و از سفر نخستین پند نگرفتی و اعداد متحف و مهدي کردي و به جانب نجاشی
کوچ دادي تا جعفر بن ابی طالب و اصحاب او را عرضه هلاك و دمار داري چون بر آرزوي خود دست نیافتی به قصد عمارة بن
ولید بشتافتی و ما قصه خدیعت عمرو بن العاص را با عمارة بن ولید در سفر حبشه در جلد دوم از کتاب اول در ذیل قصه سفر
کردن رسول خدا به شام نگاشتهایم. بالجمله حسن علیهالسلام چون با عمرو بن العاص سخن به پاي آورد ولید بن عقبه را مخاطب
و اما انت یا ولید بن عقبۀ فوالله ما الومک أن تبغض علیا [صفحه 275 ] و قد جلدك فی الخمر ثمانین جلدة لما صلیت » : داشته فرمود
بالمسلمین الفجر سکرانا و قلت ءازیدکم و فیک یقول الحطیئۀ: شهد الحطیئۀ حین یلقی ربه ان الولید أحق بالغدر نادي و قد تمت
صلاتهم أأزید کم سکرا و ما یدري لیزیدهم اخري و لو قبلوا لاتت صلوتهم علی العشر فأتوا ابا وهب ولو قبلوا لقرنت بین الشفع و
الوتر حبسوا عنانک اذ جریت و لو ترکوا اعنانک لم تزل تجري و قتل اباك صبرا بیده یوم بدر أم کیف تسبه و قد سماه الله مؤمنا فی
ان جائکم فاسق » و قوله « أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون » عشر آیات من القرآن و سماك فاسقا و هو قول الله عزوجل
و فیک یقول حسان بن ثابت و فی امیرالمؤمنین: أنزل الله ذو الجلال « بنباء فتبینوا أن تصیبوا قوما بجهالۀ فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین
علینا فی علی و فی الولید قرانا لیس من کان مؤمنان عمرك الله کمن کان فاسقا خوانا سوف یدعی الولید بعد قلیل و علی الی الجزاء
عیانا فتبوء الولید منزل کفر و علی تبوء الایمانا فعلی جزي هناك جنانا و ولید جزي هناك هوانا و ما انت و ذکر قریش و انما انت ابن
علیج می اهل صفوریۀ اسمه ذکوان و اما زعمک انا قتلنا عثمان فوالله ما استطاع طلحۀ و الزبیر و عایشۀ ان یقولوا ذلک لعلی بن
ابیطالب فکیف تقوله أنت و لو سألت امک من أبوك اذ ترکت ذکوان فالصقتک بعقبۀ بن ابی معیط اکتسبت بذلک عند نفسها سناء
و رفعۀ مع ما أعد الله لک و لأبیک و لامک من العار و الخزي فی الدنیا و الاخرة و ما الله بظلام للعبید. ثم انت یا ولید والله اکبر فی
المیلاد ممن تدعی له فکیف تسب علیا و لو اشتغلت بنفسک لتثبت نسبک الی ابیک لا الی من تدعی له و لقد قالت لک امک یا
بنی أبوك والله ألام و اخبث من عقبۀ. [صفحه 276 ] فرمود اما تو اي ولید بن عقبه سوگند با خداي ملامت نمی کنم تو را این که
دشمن علی باشی چه علی تو را به کیفر شرب خمر هشتاد تا زیانه بزد و پدرت را در یوم بدر دست به گردن بسته بکشت آیا چگونه
سب می کنی علی را و حال آن که خداوند در ده آیه مبارکه او را مؤمن نامیده و تو را در قرآن کریم فاسق خوانده و تو را با قریش
چه نسبت است که همی از قریش سخن کنی پدر تو کافریست از مردم صفوریه و نام او ذکوان است و این که پندار می کنی که ما
قاتل عثمانیم طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند با علی این نسبت کرد تو چه می گوئی و اگر از مادرت پرسش کنی که کیست پدر
من؟ ترا بیاگاهاند گاهی را که ترك ذکوان گفت و تو را به عقبۀ بن ابی معیط بست و از این نسبت شوکت و رفعت همی خواست
و مهیا ساخت خداوند از براي تو و از براي پدرت و از براي مادرت عیب و عار و عذاب و نار در دنیا و آخرت و خداوند بندگانش
را ستمکاره نباشد. و تو اي ولید به سال افزونی از آن کس که او را پدر می خوانی هان اي ولید تو را چه افتاد که علی را سب می
کنی نیکو آن است که به خویشتن پردازي و نسب خود را با پدر به پیوندي نه به دروغ خویشتن را بر عقبه بندي اگر از مادرت
پرسش کنی خواهد گفت تو را اي فرزند سوگند با خداي پدر تو از عقبه خبیثتر و لئیمتر است. آنگاه روي با عتبۀ بن ابی سفیان
أما أنت یا عتبۀ ابن ابی سفیان فوالله ما انت بحصیف فاجاوبک و لا عاقل فاعاتبک و ما عندك خیر یرجی و لا شر » : کرد و فرمود
یخشی و ما کنت و لو سببت علیا لا غاربه علیک لانک عندي لست بکفو لعبد عبد علی بن ابی طالب فأرد علیک و اعاتبک و لکن
عاملۀ ناصبۀ تصلی نارا حامیۀ » الله لک و لابیک و لامک و اخیک لبالمرصاد فانت ذریۀ آبائک الذین ذکرهم الله فی القرآن فقال
و اما وعیدك ایاي بقتلی فهلا قتلت الذي وجدته علی فراشک مع حلیلتک و قد غلبک علی « تسقی من عین آنیۀ - الی قوله من جوع
فرجها و شارکک فی ولدها حتی الصق بک ولدا لیس لک حتی قال فیک نصر بن حجاج: [صفحه 277 ] نبئت عتبۀ هیئته عرسه
صفحه 115 از 172
لصداقه الهذلی من الاعیان [الحیان] القاه معها فی الفراش و لم یکن فحلا و أمسک خشیۀ النسوان لا تعتبن یا عتب نفسک حبها ان
النساء حبائل الشیطان لا تعتبن یا عتب نفسک حبها ان النساء حبائل الشیطان ویل لک لو شغلت نفسک بطلب ثارك منه کنت جدیرا
و لذلک حربا أتسومنی القتل و توعدنی به و لا الومک أن تسب علیا و قد قتل أخاك مبارزة و اشترك هو و حمزة بن عبدالمطلب
فی قتل جدك حتی أصلاهما الله علی ایدیهما نار جهنم و اذاقهما العذاب الالیم و نفی عمک بأمر رسول الله. و أما رجائی الخلافۀ
فلعمر الله ان رجوتها فان لی فیها لملتمسا و ما انت بنظیر أخیک و لا خلیفۀ لابیک لان اخاك اکثر تمردا علی الله و اشد طلبا لا هراقه
دماء المسلمین و طلب ما لیس له بأهل یخادع الناس و یمکرهم و یمکر الله و الله خیر الماکرین و أما قولک ان علیا کان شر قریش
لقریش فوالله ما حقر مرحوما و لا قتل مظلوما. فرمود اما تو اي عتبه پسر ابوسفیان سوگند با خداي سخن از در دانش نتوانی کرد تا به
پاسخ پردازم و خردمند نیستی تا با تو عتاب آغازم مصدر خیري نتوانی بود تا منتظر آرزو باشی آیت شري نتوانی گشت تا موجب
خشیت آئی اگر چند علی علیهالسلام را سب کنی بر تو بر نیاشوبم و پاسخ نگویم چه تو با بندهاي از بندگان علی انباز نتوانی شد
لکن خداوند از براي کیفر تو و پدرت و مادرت و برادرت نگران است و تو فرزند آن پدرانی که خداوند ایشان را در قرآن یاد
فرموده و به آتش جهنم بیم داده و این که مرا به قتل بیم می دهی نیکوتر آن است که آن مرد را مقتول سازي که در فراش خود با
ضجیع خویش یافتی و با تو ساز مشارکت و مغالبت همی نواخت تا ضجیع تو فرزندي آورد که از تو نبود و او را بر تو بست. واي بر
تو همانا سزاوارتر است که در کین او کمر بندي و در قتل او کوشش کنی و مرا به قتل بیم ندهی و همچنان ملامت نمی کنم تو را
در سب علی علیهالسلام زیرا که علی برادرت را بکشت و در قتل جدت با حمزه مشارکت داشت و به کیفر کردار زشت ایشان را به
جهنم درانداخت و معذب بداشت و عم ترا به امر رسول خداي نفی [صفحه 278 ] بلد فرمود و این که گفتی در طلب خلافت بودم
من خواستار خلافت نیستم الا آن که اجابت ملتمسین فرمودم و با این همه تو نظیر برادر و خلیفه پدر نیستی چه برادر تو در
بیفرمانی خداوند و ازهاق ارواح مسلمین و طلب خلافت که اهل آن نیست به کمال ولوع و حرص است و خدعه با مردم و مکر با
خداي را روا می دارد و مکافات او با خداوند است و این که گفتی علی شر قریش از براي قریش است سوگند با خداي هرگز
تحقیر نکرد آن کس را که مرحوم بایست و مقتول نساخت آن کس را که مظلوم دانست. آنگاه از عتبه روي بگردانید و مغیرة بن
و اما انت یا مغیرة بن شعبۀ فانک لله عدو و لکتابه نابذ و لنبیه مکذب و انت الزانی و قد وجب » : شعبه را مخاطب داشت پس فرمود
علیک الرجم و شهد علیک العدول البررة الاتقیاء فاخر رجمک و دفع الحق بالباطل و الصدق بالاغالیط و ذلک لما اعد الله لک من
العذاب الالیم و الخزي فی الحیاة الدنیا و الآخرة اخزي. و أنت ضربت فاطمۀ بنت رسول الله حتی أدمیتها و ألقت ما فی بطنها استذلالا
منک لرسول الله و مخالفۀ منک لامره و انتهاکا لحرمته و قد قال لها رسول الله انت سیدة نساء اهل الجنۀ و الله مصیرك الی النار و
جاعل و بال ما نطقت به علیک فبأي الثلاثۀ سببت علیا انقصا من حسبه ام بعدا من رسول الله ام سوء بلاء فی الاسلام ام جورا فی
حکم ام رغبۀ فی الدنیا ان قلت بها فقد کذبت و کذبک الناس. اتزعم أن علیا قتل عثمان مظلوما فعلی و الله اتقی و انقی من لائمه فی
ذلک و لعمري ان کان علی قتل عثمان مظلوما فوالله ما انت فی ذلک من شیء فما نصرته حیا و لا تعصبت له مینا و ما زلت الطائف
دارك تتبع البغایا و تحیی امر الجاهلیۀ و نمیت الاسلام حتی کان فی امس ما کان. و اما اعتراضک من بنی هاشم و بنی امیۀ فهو
ادعائک الی معاویۀ و اما قولک فی شأن الامارة و قول اصحابک فی الملک الذي ملکتموه فقد ملک فرعون مصرا أربعمائۀ سنۀ و
موسی و هارون نبیان مرسلان علیهماالسلام یلقیان ما یلقیان و هو ملک [صفحه 279 ] الله یعطیه الرجال البر و الفاجر و قال الله عزوجل
و اذا اردنا ان نهلک قریۀ امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمر ناها » و قال « و ان ادري لعله فتنۀ لکم و متاع الی حین »
هم و الله یا معاویۀ انت و اصحابک هؤلاء و « الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات » ثم قام الحسن فنقض ثیابه و هو یقول .« تدمیرا
هم علی بن ابی طالب و اصحابه و « و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات اولئک مبرؤن مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم » شیعتک
فرمود: اي مغیرة بن شعبه تو دشمن خدائی و افکننده کتاب خدائی و تکذیب کننده رسول خدائی و تو آن کسی که به «. شیعته
صفحه 116 از 172
ارتکاب زنا رجم تو واجب گشت و بر زناي تو عدول پارسایان گواهی دادند آنگاه رجم تو را به تأخیر افکندند و حق را به باطل و
صدق را با غلوطه دفع دادند و خداوند تو را در دنیا و آخرت به عنا و عذاب و خزي و حذلان کیفر خواهد داد. و تو آن کسی که
فاطمه را آزردي و زخمین نمودي چندان که طفلی که در شکم داشت بینداخت و این همه به اهانت رسول خدا و مخالفت امر او و
هتک حرمت او کردي و فاطمه آن کس است که رسول خدا او را سیده زنان بهشت خوانده و همانا خداوند تو را به دوزخ می
افکند و مکافات کردار تو را به سوي تو باز می گرداند آیا به کدام یک از این سه صفت علی علیهالسلام را سب همی کنی آیا او
را در حسب و نسب نقصانیست یا با رسول خدایش قربت و قرابتی نیست یا غائلهي در اسلام آورده و از در رغبت به دنیا حکمی
بستم کرده اگر بدین گونه سخن کنی دروغ زن باشی و مردمانت دروغ زن خوانند. همی پندار می کنی که علی علیهالسلام عثمان
را بکشت سوگند با خداي که هیچ کس را نمی رسد که علی علیهالسلام را در این امر ملامت کند و اگر علی علیهالسلام قاتل
عثمان باشد قسم به جان من که بر تو چیزي نیست چه در حیات نصرت او نکردي و در ممات افسوس او نخوردي همواره خانه در
طائف داشتی و کار بر بغی و طغیان [صفحه 280 ] می گذاشتی قوانین جاهلیت را تجدید می نمودي و رسوم اسلام را محو می
فرمودي. و این که سخن از بنی هاشم و بنی امیه می کنی به هواي معاویه گامی می زنی و این که تو و اصحاب تو خود را به امارت
و سلطنت می ستائید نکوهیده فخریست چه فرعون چهارصد سال سلطنت مصر داشت و موسی و هارون که خداوند را دو پیغمبر
ارجمند بودند همواره غمنده و نژند بودند، ملک ملک خداست گاهی صالح را عطا کند و گاهی به دست فاجر دهد و این
فتنهایست از بهر ایشان تا گاهی که قیامت فرا رسد و خداوند می فرماید چون هلاك قومی را بخواهیم متنعمان ایشان آغاز بی
فرمانی کنند و ما فرمان هلاکت برانیم. چون حسن علیهالسلام سخن بدین جا آورد برخاست و دامن بیفشاند و طریق مراجعت پیش
داشت و فرمود زنان خبیثه از براي مردان خبیثاند و مردان خبیث در خور زنان خبیثه هان اي معاویه سوگند با خداي این جمله
توئی و اصحاب تو و شیعهي تو و همچنان زنان نیکو از براي مردان نیکاند و مردان نیک سزاي زنان نیکو و این جمله علی
ذق و بال ما کسبت یداك و ما جنیت و ما قد اعد » علیهالسلام و اصحاب علی و شیعیان علی باشند. پس از سراي بیرون شد و فرمود
یعنی آزمایش کن و بچش آن چه را به دست خود مأخوذ داشتی و « الله لک و لهم من الخزي فی الحیاة الدنیا و العذاب الالیم
عصیان نمودي و آن چه را خداي از خاري و خذلان از بهر تو آماده داشت. معاویه روي به اصحاب کرد و فرمود شما نیز بچشید
کیفر آن نافرمانی که فرمودید ولید بن عقبه گفت سوگند با خداي ما نچشیدیم مگر آنچه تو چشیدي و او غلبه بر ما نجست بلکه تو
را مغلوب ساخت زیرا که خانه خانه تو بود و مجلس مجلس تو بود و او این جسارت بر روي تو آورد و این خسارت در بایست تو
افتاد معاویه گفت نه من شما را گفتم با این مرد به سخن مصاف مدهید و در مقام انتصاف مباشید اگر سخن مرا بکار بستید و در
پردهي اطاعت من گام زدید توانستم شما را نصرت کرد همانا از آن گاه که ابواب احتجاج فراز کرد و شما را دستخوش فضیحت
[صفحه 281 ] داشت تا گاهی که برخاست خانه را بر من تاریک کرد و روز را بر من شب آورد و من بر آن بودم که او را آسیبی
خواهم زد همانا چیزي در شما نیست و نتوان به دست شما نیروئی به دست کرد نه امروز و نه از پس امروز و سخت غمنده بنشست.
این وقت مروان بن الحکم را آگهی رسید که حسن علیهالسلام به مجلس معاویه حاضر شد و معاویه و اصحاب او را به دست
شناعت فرسایش فضاحت داد و شاد خاطر از سراي او بیرون شده طریق مراجعت گرفت مروان بیتوانی به نزدیک معاویه آمد و آن
انجمن آزرم زده را دیدار کرد گفت این چیست که از مخاطبات حسن با شما به من می رسد گفتند جز آن نیست که شنیده باشی
او را حاضر ساختیم و سخن درانداختیم و فضیحت شدیم گفت آیا توانا نیستید که دیگر باره او را حاضر مجلس فرمائید تا در
مکافات سخن را یکباره از قید و بند رهائی دهم و او را و پدر او را و اهل بیت او را سب کنم چنان که در نزد کنیزکان و غلامان او
را مکانتی و منزلتی نماند معاویه و جماعتی که حاضر بودند گفتند اي مروان دلتنگ مباش کار از دست بیرون نشده و وقت مکافات
منقضی نگشته و مروان را هتاك و فحاش می شناختند پس مروان روي با معاویه کرد و گفت کسی گسیل کن تا حسن را حاضر
صفحه 117 از 172
قال له ما یرید هذا الطاغیۀ » کند. معاویه دیگر باره آن حضرت را طلب نمود چون رسول معاویه به نزدیک حسن علیهالسلام آمد
فرمود معاویه طاغی از من چه می خواهد « منی والله لئن أعاد الکلام لا و قرن مسامعه ما یبقی علیه عاره و شناره الی یوم القیمۀ
سوگند با خداي اگر از آن گونه سخن اعادت کند گوش او را گران می کنم به مقالتی که ننگ و عار آن تا قیامت به جاي ماند
این بگفت و روان شد و بر معاویه در آمد و همکنان را همگان به جاي دید جز این که مروان را نیز در رشتهي ایشان نگریست.
بالجمله معاویه برخاست و حسن علیهالسلام را بر سریر خویش جاي داد از میانه عمرو بن العاص نیز بر سریر بود حسن علیهالسلام
روي با معاویه کرد و فرمود از بهر چه کس به من فرستادي معاویه گفت این خواستاري مروان کرد و من به خواستاري مروان
گفت اي حسن تو سب می کنی و شتم می گوئی « فقال مروان یا حسن أنت الساب رجال قریش » [صفحه 282 ] رسول فرستادم
مردان قریش را حسن علیهالسلام فرمود از این سخن چه می خواهی؟ گفت سوگند با خداي من تو را و پدر تو را و اهل بیت تو را
فقال الحسن اما أنت یا مروان فلست أنا سببتک و لا سببت أباك » چنان سب می کنم که کنیزکان و غلامان بدان کلمات تغنی کنند
و لکن الله لعنک و لعن أباك و اهل بیتک و ذریتک و ما خرج من صلب أبیک الی یوم القیمۀ علی لسان نبیه محمد و الله یا مروان
لا تنکر أنت و لا احد ممن حضر هذه اللعنۀ من رسول الله لک و لابیک من قبلک و ما زادك الله یا مروان بما خوفک الا طغیانا کبیرا
و أنت یا مروان و « و الشجرة الملعونۀ فی القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا » و صدق الله و صدق رسوله یقول الله تعالی
ذریتک الشجرة الملعونۀ فی القرآن عن رسول الله. در پاسخ فرمود اي مروان من تو را سب نمی کنم و پدر تو را شتم نمی گویم
لکن خداوند لعن کرد تو را و لعن کرد پدر تو را و لعن کرد اهل بیت تو را و لعن کن ذریت تو را و لعن کرد آنچه از صلب پدر تو
با دید آید تا روز قیامت به زبان پیغمبر خود محمد سوگند با خداي که تو انکار نتوانی کرد و هیچ کس انکار نکند از آنان که
حاضر این مجلس بودند که رسول خدا تو را و پدر تو را پیش از تو لعن کرده و با این همه تخویف و انذار که از خداوند اصغا
نمودي هیچ فایدتی نبخشید جز این که آن طغیان عظیم که در نهاد داشتی افزون نمودي. همانا خداي راست گفت و رسول او
راست گفت آنجا که خداوند از شجرهي ملعونه در قرآن یاد کند و فرماید با این که ایشان را بیم دادیم در ایشان جز طغیان بزرگ
چیزي افزون نشد و تو اي مروان و فرزندان تو آن شجرهي ملعونهاید که خداوند در قرآن فرماید و رسول خدا از آن یاد کند، چون
سخن بدین جا رسید معاویه از جاي برجست و دست بر دهان حسن گذاشت و گفت اي ابومحمد تو فحاش نبودي پس امام حسن
از جاي برخاست و از مجلس بیرون شد و طریق سراي خویش گرفت و حاضران مجلس غمنده و سرافکنده و خجل و خشمناك
پراکنده شدند. مکشوف باد که در روایت این حدیث علماي عامه و فقهاي امامیه متفقاند الا آن که در [صفحه 283 ] کتب عامه به
این بسط کمتر یافتهام.
مفاخره حسن علیهالسلام با معاویه و اصحاب او
چون مخاطبات حسن علیهالسلام با معاویه و اصحاب او ساحت آن جماعت را آلایش عار و شنار داد و از آن مجلس دلتنگ و
غمنده پراکنده شدند همواره تذکرهي این حدیث خاظر ایشان را زحمت می کرد لاجرم همواره هنگام ظفر می جستند و اعداد کیفر
را کمر می بستند چنان افتاد که یک روز حسن علیهالسلام حاضر مجلس معاویه شد و این وقت مروان بن الحکم و مغیرة بن شعبه و
دیگر ولید بن عقبه و عتبۀ بن ابی سفیان در آن مجلس جاي داشتند ایشان را از ورود حسن علیهالسلام فرحتی به دست شد و چنان
دانستند که به مخاطبات ناهموار و مغالطات نابهنجار آن حضرت چیره خواهند گشت پس آغاز سخن کردند و به کلمات شنیع
شناعت آن حضرت را خواستند و هر یک جداگانه داستانی از مفاخر بنی امیۀ و مثالب بنی هاشم آراستند کردار ایشان بر آن
حضرت ثقیل افتاد. فقال الحسن ابن علی علیهماالسلام: أنا شعبۀ من خیر الشعب آبائی أکرم العرب لنا الفخر و النسب و السماحۀ عند
الحسب من خیر شجرة أنبتت فروعا نامیۀ و أثمارا زاکیۀ و أبدانا قائمۀ فیها أصل الاسلام و علم النبوة فعلونا حسین شمخ بنا الفخر و
صفحه 118 از 172
استطلنا حین امتنع منا العز نحن بحور زاخرة و جبال شامخۀ لا تقهر. حسن علیهالسلام فرمود منم بهترین شاخی و غَصنی از شاخهاي
شجرهي شرافت و پدران من اشرف قبائل و اقوام عرباند مفاخرت نسب و سماحت حسب خاص ماست چه ما از بهترین شجر
شاخهاي بالنده و میوههاي گوارنده و بدنهاي پایندهایم همانا شجره نبوت که اصل اسلام و سرچشمه علم است ما را فروگرفت و از
در فخر و مباهات بلند آوازه کرد و بر عزت و مکانت غلبه داد مائیم دریاهاي شگرف که هرگز [صفحه 284 ] خشک نشویم و
کوهسارهاي سرکش که هرگز پست نگردیم. فقال مروان: مدحت نفسک و شمخت بأنفک هیهات یا حسن نحن والله الملوك
السادة و الاعزة القادة فلا تبجحن فلیس لک عز مثل عزنا و لا فخر کفخرنا ثم أنشأ یقول: شفینا أنفسا طابت وقورا فنالت عزها فیمن
یلینا فابنا بالغنیمۀ حین ابنا و ابنا بالملوك مقرنینا مروان گفت اي حسن خویشتن را ستایش کردي و به کبر و کبریا سر افراختی
هیهات مائیم پادشاهان بزرگ و بزرگان پیش تازان تو در عظمت و عزت و مفاخرت و مباهات انباز ما نتوانی بود و این دو شعر بر
ثم تکلم المغیرة ابن شعبۀ فقال نصحت لابیک فلم یقبل النصح و لو لا کراهۀ قطع القرابۀ لکنت فی جملۀ أهل » . این معنی انشاد کرد
آنگاه مغیرة بن شعبه « الشام فکان یعلم أبوك أنی اصدر الوارد عن مناهلها بزعارة قیس و حلم ثقیف و تجاربهما للامور علی القبایل
به سخن آمد و گفت اي حسن پدر تو را اندرز گفتم و نپذیرفت از من اگر قطع قرابت و رحم را مکروه نداشتم با لشکر شام پیوسته
می شدم و حال آن که پدرت مرا شناخته داشت که با شَراسَت خُلق قیس و حلم جماعت ثقیف و تجربت ایشان در امور قبایل
فتکلم الحسن صلوات الله علیه فقال یا مروان أجبنا و خورا و ضعفا و عجزا » تشنگان را بی آن که سیراب شوند از آبگاه بازگردانم
اتزعم انی مدحت نفسی و أنا ابن رسول الله و شمخت بأنفی و أنا سید شباب أهل الجنۀ و انما یبذخ و یتکبر ویلک من یرید رفع نفسه
و یبتجح من یرید الاستطالۀ فاما نحن فأهل بیت الرحمۀ و معدن الکرامۀ و موضع الخیرة و کنز الایمان و رمح الاسلام و سیف الدین
ألا تصمت ثکلتک امک قبل أن أرمیک بالهوائل و أسمک بمیسم تستغنی به عن اسمک فأما أیابک بالنهاب و الملوك أفی الیوم
الذي ولیت فیه مهزوما و انحجزت مذعورا فکانت غنیمتک هزیمتک و غدرت بطلحۀ حین غدرت فقتلته قبحا لک ما أغلظ جلدة
صفحه 285 ] این وقت حسن علیهالسلام آغاز سخن کرد فرمود اي مروان گمان می کنی که من ] .« وجهک فنکس مروان رأسه
سخنی از در عجز و ضعف می آرایم یا چنان پندار می کنی که من خویشتن را می ستایم و حال آن که پسر رسول خدایم یا بر
طریق تکبر و تَنَمُّر می روم و حال آن که سید جوان بهشتم واي بر تو آن کس براه تکبر رود و شاد شود که علو خویش طلب کند و
برتري جوید و ما را بدین صنعت حاجت نیست چه ما اهل بیت رحمت و معدن کرامت و جایگاه شرافت و مخزن ایمان و سنان
اسلام و شمشیر دینیم مادر به عزایت بنشیند خاموش نخواهی شد تا گاهی که تو را داغ کنم به آلتی که علامتی شود و مردمانت
بدان علامت بشناسند و از نام تو یاد نکنند و این که بازمیگردي بسیر سلاطین و از نهب و غارت حدیث می افکنی آیا از آن روز
که در حکومت هزیمت شدي و بر خویشتن بترسیدي تذکره خواهی کرد همانا غنیمت تو هزمیت تو بود که خود را به سلامت
بیرون افکندي تو آن کسی که با طلحه در جنگ جمل غدر کردي و او را غیلۀ بکشتی چه زشت مردي که توئی و شگفت و سخت
روئی که هرگز خجل و منفعل نشوي. چون سخن بدین جا رسید مروان سر به خویشتن در برد پس حسن علیهالسلام به جانب مغیره
فقال یا أعور ثقیف ما أنت من قریش فافاخرك أجهلتنی یا ویحک و أنا ابن خیرة الاماء و سیدة النساء غذانا رسول الله » نگریست
بعلم الله تبارك و تعالی فعلمنا تأویل القرآن و مشکلات الاحکام لنا العزة الغلباء و الکلمۀ العلیاء و الفخر و السناء و أنت من قوم لم
یثبت لهم فی الجاهلیۀ نسب و لا لهم فی الاسلام نصیب عبد آبق ماله و الافتخار عند مصادمۀ اللیوث و مجاحشۀ الاقران نحن السادة و
نحن المذاوید القادة نحمی الذمار و ننفی عن ساحتنا العار و أنا ابن نجیبات الابکار. ثم أشرت زعمت خیر وصی خیر الانبیاء کان هو
بعجزك أبصر و بحورك أعلم و کنت للرد علیک اهلا منه لو غرك فی صدرك و بدو الغدر فی عینک هیهات لم یکن لیتخذ
المضلین عضدا و زعمت انک لو کنت بصفین به زعارة قیس و حلم ثقیف فبما ثکلتک امک ابعجزك عند المقامات و فرارك عند
المجاحشات أما والله لو التفت [صفحه 286 ] علیک من امیرالمؤمنین الاشاع لعلمت أنه لا یمنعه منک الموانع و لقامت علیک المرنات
صفحه 119 از 172
الهوالع و أما زعارة قیس ما أنت و قیسا انما انت عبد آبق فثقف فسمی ثقیفا فاحتل لنفسک من غیرها فلست من رجالها أنت بمعالجۀ
الشرك و موالج الزرائب أعرف منک بالحروب. فأما الحکم فأي الحکم عند العبید القیون ثم تمنیت لقاء امیرالمؤمنین علیهالسلام
فذاك من قد عرفت أسد باسل و سم قاتل لا یقاومه الا بالسۀ عند الطعن و المخالسۀ و کیف یرومه الضبعان و تناوله الجعلان بمشیتها
فرمود .« القهقري و أما وصلتک فمنکورة و قرابتک فمجهولۀ و ما رحمک منه الا کبنات الماء من خشفان الظباء بل أنت أبعد منه نسبا
اي اعور ثقیف تو نژاد از قریش نداري تا من با تو مفاخرت آغازم واي بر تو مرا نشناخته می انگاري و حال آن که من پسر سیده
زنانم و رسول خدا مرا به علم خداوند غذا داده و به تاویل قرآن آموزگاري کرده و مشکلات احکام را آموخته همانا عزت منیع و
مقام رفیع و فخر بزرگ و علاي عظیم خاص ماست و تو از جماعتی باشی که در جاهلیت به هیچ نژادي شناخته نبودند و در اسلام
بهره نداشتند بنده گریزنده را چه مجال مفاخرت است در مبارزت شیران و مناجزت دلیران مائیم بزرگان و ناصر سرهنگان، مائیم
نگاهدارنده عهود و ذمار و رانندهي عیب و عار و منم فرزند دوشیزگان نژاده. هان اي مغیره تو گمان می کنی که نصیحت کردي
بهترین وصی بهترین پیغمبران را و حال آن که او به عجز تو بیناتر است و به لغزش تو داناتر و تو سزاوارتري که گوش فرا نصیحت
وي داري از براي آن حقد و کین که در سینهات نهفته است و آن غدر و خدیعت که از دیدهات نمودار است هیهات خداوند می
فرماید از گمراهان پشتوانی مخواهید و گمان می کنی که اگر حاضر صفین بودي به درشتی خوي قیس و حکمت ثقیف کار می
کردي مادرت بر تو بگرید به کدام هنر آیا به عی و عجزت در مقام مشاورت یا جبن و فرارت هنگام مبارزت سوگند با خداي که
نیک می دانی که [صفحه 287 ] اگر چنگ امیرالمؤمنین تو را فرا می گرفت هیچ مانعی و دافعی تو را رهائی نتوانست داد جز این که
زنان ناله کننده بر تو جزع می کردند و این که از قیس و شَراسَت طبع او یاد کنی تو را با قیس چه نسبت است تو عبدي را مانی که
بگریختی و گرفتار شدي از این روي ثقیف نام یافتی از براي خود و شرافت نفس فکر دیگر کن که مرد این جمله که گفتی نیستی
تو از بهر اَشراك و اَشباكِ صید و تدبیر آغل اغنام نیکوتري تا کار حرب و راندن حُسام. و این که سخن از دانش و حکم کردي
کدام حکم در نزد اهل سوق و عبید آهنگر است و این که نمودار می کنی که دیدار امیرالمؤمنین را در گیر و دار آرزومند بودي
تو خود می شناسی شیر رزم آزماي و زهر جان فرساي را که ابلیس در تنگناي هیجا حمله او را برنتابد چگونه آهنگ جنگ او می
کند ضبع پتیاره و جُعَل سرگین خواره و این که نژاد خود را به خاندانهاي بزرگ می پیوندي وصلت تو نکره و قربت تو غیر معرفه
است چه نسبت است میان جانوران دریائی و آهو بچگان صحرائی چون سخن بدین جا آورد طاقت مغیره برفت و از نشیمن خویش
امام حسن « و الحسن یقول عذرنا من بنی امیۀ أن تحاورنا بعد مناطقۀ القیون و مفاخرة العبید » به جانب حسن علیهالسلام جنبشی کرد
علیهالسلام فرمود از آن پس که آهنگران و بندگان طریق مفاخرت و مخاطبت با ما سپارند ما معذور خواهیم بود گاهی که ابواب
محاوره و مکالمه را با بنی امیه ممدود داریم معاویه گفت باز شو اي مغیره ایشان فرزندان عبد منافند و هر کس از صنادید اقوام و
بزرگان قبایل با این جماعت سخن به مفاخرت افکند قرین آزرم و شناعت شود و روي با امام حسن علیهالسلام آورد و آن حضرت
را سوگند داد که او را مَعْفُو دارد و خاموش شود.
مفاخرت معاویه با امام حسن علیه السلام
فقال أنا ابن مکۀ و بطحاء انا » ابن شهرآشوب در کتاب مناقب می گوید یک روز معاویه با امام حسن علیهالسلام آغاز مفاخرت نمود
گفت منم پسر مکه و بطحا، منم پسر آن « ابن أغزرها جودا و أکرمها [صفحه 288 ] جدودا، و أنا ابن من ساد قریشا فضلا ناشئا و کهلا
کس که جودش از همه کس بیشتر و بخت و بهرهاش از همه کس افزونتر بود، منم پسر آن کس که پیران و جوانان قریش او را به
حکم فضیلت گردن نهادند و بر خود امیر ساختند. فقال الحسن بن علی علیهالسلام: أعلی تفتخر یا معاویۀ أنا ابن عروق الثري، أنا ابن
مأوي التقی، أنا ابن من جاء بالهدي، أنا ابن من ساد أهل الدنیا بالفضل السابق و الحسب الفائق، أنا ابن من طاعته طاعۀ الله و معصیته
صفحه 120 از 172
معصیۀ الله فهل لک أب کأبی تباهینی به و قدیم کقدیمی تسامینی به، قل نعم أولا. قال معاویۀ: بل أقول لا و هی لک تصدیق. فقال
الحسن: الحق أبلج ما یحیل سبیله و الحق یعرفه ذووا الألباب. حسن علیهالسلام فرمود اي معاویه با من طریق مفاخرت می سپاري منم
فرزند شرائین ارض که اگر او نبود زمین بر پاي نبود، منم فرزند پناه پرهیزکاري و پرهیزکاران، منم پسر کسی که از بهر هدایت ناس
انگیخته شد، منم پسر کسی که مولاي اهل دنیاست به فضایل سابقه و مخائل فائقه، منم پسر کسی که طاعت او طاعت خدا و عصیان
او عصیان خداست، هان اي معاویه آیا تو را مانند من پدریست که بدان فخر کنی یا به قدمت محل و سبقت منزلت انباز منی که
بدان سرافرازي جوئی اکنون به آري و نی پاسخ بگوي معاویه گفت من تو را مصدق می دارم و بر سخن تو گواهی می دهم امام
حسن علیهالسلام فرمود حق روشن است و دیگرگون نمی شود و خردمندان از شناخت آن بیگانه نمی شوند. و همچنان ابن
شهرآشوب حدیث می کند که یک روز معاویه با حسن علیهالسلام گفت [صفحه 289 ] من از تو بهترم فرمود اي پسر هند بگوي
چگونه بهتري گفت از بهر آن که مردم بر من گرد آمدند و از تو پراکنده شدند. قال علیهالسلام: هیهات هیهات لشر ما علوت یا ابن
آکلۀ الأکباد المجتمعون علیک رجلان بین مطیع و مکره فالطائع لک عاص لله و المکره معذور بکتاب الله و حاش لله أن أقول أنا
خیر منک فلا خیر فیک و لکن الله برأنی من الرذائل کما برأك من الفضائل. فرمود: هیهات به بدتر چیزي بلندي جستی اي پسر هند
جگر خواره از این مردم که بر تو گرد آمدند بیرون دو صنف نیستند بعضی به میل و رغبت اطاعت تو کردند و گروهی به عنف و
کراهت مطیع شدند آنان که به رغبت مطیعاند خداي را بیفرمانند و آنان که مجبورند به حکم کتاب الله معذورند حاشا و کلا که
من بگویم از تو بهترم در تو کدام بهی است که من از تو بهتر باشم لکن خداوند مرا از رذائل پاك و پاکیزه آفرید چنان که از
فضائل تو را عاري و بري آورده. و دیگر سفیان ثوري به اسناد خود آورده که روزي حسن علیهالسلام با یزید بن معاویه مشغول با
قال الحسن اعلم یا یزید ان ابلیس شارك » . کل رطب بودند یزید گفت اي حسن همواره بغض و عداوت تو در سینه من آکیده است
اباك فی جماعه فاختلط الماء ان فاورثک ذلک عداوتی لان الله تعالی یقول و شارکهم فی الاموال و الاولاد و شارك الشیطان حربا
حسن علیهالسلام فرمود اي یزید همانا ابلیس با معاویه هنگام « عند جماعه فولد له صخر فکذلک کان یبغض جدي رسول الله
و» مضاجعت با مادرت مشارکت نموده و این دو آب مختلط در نطفه تو مورث عداوت من گشته از اینجاست که خداي می فرماید
همچنان مشارکت کرد شیطان در جماع جدت حرب و ابوسفیان متولد شد و همواره دشمن جد من « شارکهم فی الاموال و الاولاد
[ بود. [صفحه 290
خطبه امام حسن علیه السلام به خواهش معاویه
عمرو بن العاص به حکم فطرت و اقتضاي جبلت از حضرت حسن علیهالسلام عداوتی عظیم در دل داشت و همچنان مخاصمت او را
موجب قربت معاویه می پنداشت و هر روز تدبیري می اندیشید و کیدي می انگیخت یک روز معاویه را گفت نیکو آنست گاهی
که از صنادید شام و بزرگان عراق در مسجد انجمن باشند حسن را بخواهی و فرمان دهی که بر منبر بر آید و خطبهي بخواند تواند
بود که از انبوه مردم آزرم زده شود و لکنتی در لسانش بادید آید و به عی سخن شناخته شود و ما او را در مجالس جماعت هدف
شناعت سازیم این سخن پسند خاطر معاویه افتاد و حسن علیهالسلام را بخواست و خواستار شد تا بر منبر صعود داد مردم شام و
عراق در فرود منبر خاموش نشستند و گوش و چشم فرا او بستند پس حسن علیهالسلام آغاز سخن کرد. فحمد الله و أثنی علیه، ثم
قال: أیها الناس من عرفنی فأنا الذي یعرف و من لم یعرفنی فأنا الحسن بن علی ابن أبیطالب ابن عم رسول الله أول المسلمین اسلاما، و
أمی فاطمۀ بنت رسول الله، و جدي محمد ابن عبدالله صلی الله علیه و آله نبی الرحمۀ، أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، أنا ابن السراج
المنیر، أنا ابن من بعث رحمۀ للعالمین، أنا ابن من بعث الی الجن و الانس أجمعین. چون سخن بدین جا رسید طاقت معاویه از حمل
این کلمات و اصغاي این حسب و نسب ناچیز شد و خواست تا حسن را اُغلوطَه دهد باشد که پریشیده سخن گوید و خجل گردد
صفحه 121 از 172
فقال الریح تنفخه » گفت اي ابومحمد از صفت رطب چیزي بگوي امام حسن علیهالسلام بی آن که درنگی فرماید و بلغزشی گراید
یعنی باد آن را تربیت می کند و حرارت هوا نضج می دهد و هواي شب سرد و « و الحر ینضجه و اللیل [صفحه 291 ] یبرده و یطیبه
طیب می نماید این بگفت و همچنان بر سر سخن رفت. فقال علیهالسلام: أنا ابن مستجاب الدعوة، أنا ابن الشفیع المطاع، أنا ابن أول
من ینفض عن الرأس التراب، أنا ابن من یقرع باب الجنۀ فیفتح له، أنا ابن من قاتل معه الملائکۀ و أحل له المغنم و نصر بالرعب من
مسیرة شهر. حسن علیهالسلام از این گونه سخن فراوان راند و مکانت منیع و محل رفیع خویش را لختی به شرح کرد تا سرهنگان
شام بر حسب و نسب آن حضرت مشرف و مطلع شدند و جهان در چشم معاویه تاریک شد این وقت حسن علیهالسلام از منبر به زیر
آمد معاویه گفت اي حسن از این کلمات چنان فهم می شود که آرزوي خلافت داري و تو بدین آرزو دست نخواهی یافت. فقال
الحسن علیهالسلام: أما الخلیفۀ فمن سار بسیرة رسول الله صلی الله علیه و آله و عمل بطاعۀ الله عزوجل، لیس الخلیفۀ من سار بالجور و
عطل السنن و اتخذ الدنیا أما و أبا و لکن ذلک ملک أصاب ملکا فتمتع منه قلیلا و کان قد انقطع منه فاتخم لذته و بقیت علیه تبعته و
کان کما قال الله تبارك و تعالی و ان أدري لعله فتنۀ لکم و متاع الی حین. حسن علیهالسلام فرمود خلیفه کسی است که به روش
پیغمبر رود و کار به اطاعت خداوند کند آن کس خلیفه نباشد که جور و ستم پیشه کند و سنت پیغمبر را معطل بگذارد و دنیا را به
جاي پدر و مادر انگارد چنین کسی پادشاهی به دست گیرد و از سودي اندك بهرهمند شود و زود باشد که دولتش منقضی گردد و
لذت دنیوي بر وي [صفحه 292 ] گرانی کند و تبعات کردار او از براي او بماند چنان که خداوند از آن خبر داده همانا کیفر کردار
خود را در قیامت دیدار کند. از پس این کلمات به سوي معاویه اشارتی فرمود یعنی مفاد این حدیث اوست و برخاست و طریق
سراي خویش گرفت از پس او معاویه روي به عمرو بن العاص کرد و گفت قصدي جز فضاحت و شناعت من نداشتی که مرا به
طلب حسن گماشتی سوگند با خداي مردم شام هرگز گمان نداشتند که در حسب و نسب کسی انباز من تواند بود جز این وقت که
حسن گفت آن چه گفت عمرو بن العاص گفت حسب و نسب او چیزي نیست که بتوان پوشیده داشت و این معنی را از خاطرها
بسترد ناچار معاویه خاموش شد. مکشوف باد که علماي سنی و شیعی در روایات این خطبه متفقاند و در موضوع مسئله و تعرض
معاویه به حسن علیهالسلام که رطب را تعریف کن خلاف ندارند لکن در فقرات مفاخرت مختلف نوشتهاند و به زیاد و کم رقم
کردهاند من بنده چنان فهم کردم که امام حسن علیهالسلام در کلمه انا بن فلان و انا بن فلان فراوان بسط دادهاند و روات هر یک
لختی از آن مفاخرت را نگاشتهاند لاجرم من بنده بدان چه رقم زده کافی دانستم و در تکرار بلا طائل فایدتی ندیدم. در خبر است
یعنی « و قال قد أسرع الشیب الی شاربک یا حسن » که یک روز مروان بن الحکم در محضر معاویه روي با حسن علیهالسلام آورد
اي حسن موي سفید که علامت پیریست در شارب تو بادید آمد و این سخن مثل است کنایت از آن که به سن شیخوخیت رسیدي
فقال الحسن لیس کما بلغک و لکنا معشر بنی » و دانشمند نشدي چنان که فارسی زبانان گویند ریشت سفید شد و خردمند نشدي
هاشم طیبۀ أفواهنا عذبۀ شفاهنا فنسائنا یقبلن علینا بانفاسهن و أنتم معشر بنی امیۀ فیکم بخر شدید فنسائکم یصرفن افواههن و أنفاسهن
حسن علیهالسلام فرمود چنان نیست که تو دانستهي ما جماعت بنی « الی أصداغکم فانما یشیب منکم موضع الغذار من اجل ذلک
هاشم را دهانهاي طیب و لبهاي پاك و پاکیزه است لا جرم زنان ما با نفاس خود [صفحه 293 ] روي در روي ما می آورند از این
روي نخستین سفیدي در شارب ما می زند و شما را اي بنی امیه بخر ( 1) شدیدیست که زنان شما نتوانند روي در روي شما شوند
قال مروان اما ان » . دهان خود را بر می فرازند و بر بنا گوش شما می گذارند از این روي نخستین سپیدي در عذار شما بادید آید
فیکم یا بنی هاشم خصلۀ قال و ما هی قال الغلمۀ قال اجل نزعت من نسائنا و وضعت فی رجالنا و نزعت الغلمۀ من رجالکم و وضعت
مروان گفت همانا در شما اي بنی هاشم صفتی است حسن فرمود آن چیست گفت شدت « فی نسائکم فما قام لامویۀ الا هاشمی
شهوت به جماع زنان فرمود چنین است این صفت از زنان بنی هاشم برخاست و در مردان نشست چنان که از مردان بنی امیه
برخاست و در زنان ایشان نشست لاجرم کفایت زنان بنی امیه را نتوانند کرد الا مردان بنی هاشم آنگاه حسن برخاست و بیرون شد
صفحه 122 از 172
و این شعر انشاد کرد: و مارست هذا الدهر خمسین حجۀ و خمسا أرجی قابلا بعد قابل فما أنا فی الدنیا بلغت جسیمها و لا فی الذي
أهوي کدحت بطائل فقد أسرعتنی فی المنایا أکفها و أیقنت أنی رهن موت معاجل در عام الجماعۀ یک روز حسن علیهالسلام بر
معاویه در آمد و او در مکانی تنگ نشیمن داشت آن حضرت در طرف پاي او نشست معاویه از هر در حدیثی همی کرد تا سخن به
ثم قال عجبا لعایشۀ تزعم انی فی ما انا أهله و ان الذي اصبحت فیه لیس فی الحق مالها و لهذا یغفر الله لها انما کان » عایشه رسید
ینازعنی فی هذا الامر ابو هذا الجالس و قد استأثر الله به فقال الحسن او عجب ذلک یا معاویۀ قال اي والله قال افلا اخبرك بما هو
اعجب من هذا قال ما هو قال جلوسک فی صدر المجلس و انا عند رجلیک فضحک معاویۀ و قال یا ابن أخی بلغنی ان علیک دینا
قال: ان علی دینا قال کم هو قال مأة الف فقال قد امرنا لک بثلاثمائۀ الف مائۀ منها لدینک و مائۀ تقسمها فی اهل بیتک و مائۀ
یعنی معاویه گفت [صفحه 294 ] مرا عجب می آید از عایشه گمان می کند که من در « لخاصۀ نفسک فقم مکرما فاقبض صلتک
خور خلافت نیستم و برخلاف حق متصدي این امر شدم عایشه را با این سخنان چکار است خدایش مَعْفُو بدارد و همانا پدر این مرد
که در مجلس نشسته در امر خلافت با من مخالفت نمود و خداوندش مقبوض داشت حسن گفت اي معاویه آیا تو را عجب می آید
از عایشه گفت آري والله فرمود خواهی تو را به عجبتر از این آگهی دهم گفت این چیست فرمود نشست تو در صدر مجلس و
نشستن من در نزد پاي تو! معاویه بخندید و گفت اي برادرزاده به من رسید که تو وام داري فرمود چنین است گفت آن دین چه
مقدار است فرمود صد هزار درهم گفت من سیصد هزار درهم عطا کردم تا صد هزار را به وام خواه دهی و صد هزار را در میان
اهل خویش قسمت فرمائی و صد هزار خاص تو باشد اکنون صلهي خویش را ماخوذدار و مکر ما مراجعت فرماي. چون حسن
علیهالسلام از مجلس بیرون شد یزید بن معاویه با پدر گفت سوگند با خداي که ندیدم چنین احدوثه که حسن علیهالسلام با تو از
در سخره و نکوهش سخن کرد و تو او را سیصد هزار درهم عطا کردي معاویه گفت اي پسر این سلطنت و خلافت حق ایشان است
که ما غصب کردهایم پس هر کس از ایشان به نزد تو آید او را عطا کن. مکشوف باد که آن عطا و جوایز که حسن علیهالسلام
مأخوذ می داشت بر اهل استحقاق بذل می فرمود و بر آن حضرت واجب بود که چندان که در حیز امکان آید خواه به نام عطا و
صلات باشد و خواه به نیروي مناجزت و معادات مال الله را از چنگ معاویه برهاند و به اهل استحقاق برساند. در خبر است که اسامۀ
بن زید را که غلام رسول خداي بود با عمرو بن عثمان بن عفان بر سرزمینی منازعت افکندند و داوري به نزد معاویه بردند عمرو
گفت هان اي اسامه مرا انکار می کنی اسامه گفت چنان پندار می کنی که نسب تو مرا مسرور می دارد چون سخن ایشان به مناقشه
انجامید مروان برخاست و در کنار عمرو بن عثمان نشست و از این سوي حسن علیهالسلام برخاست و در کنار اسامه جاي کرد سعید
[صفحه 295 ] بن العاص در پهلوي مروان مقام کرد و حسین بن علی علیهماالسلام در جوار حسن نشیمن فرمود عبدالله بن عامر
جانب سعید گرفت عبدالله بن جعفر در خدمت حسین آرمید عبدالله بن الحکم به سوي عبدالله بن عامر شتافت عبدالله بن عباس به
قال لا تعجلوا انا کنت شاهدا اذ أقطعها رسول الله » عبدالله بن جعفر پیوست چون معاویه این بدید بیمناك شد که فتنه انگیخته شود
گفت شتابزدگی نکنید من خود شاهدم که رسول خدا این زمین را باقطاع اسامه مقرر داشت پس « صلی الله علیه و آله اسامۀ
فقالوا ألا کنت اصلحت بیننا فقال دعونی فوالله ما » هاشمیون برخاستند و راه خویش پیش داشتند و امویون روي با معاویه آوردند
گفتند کمتر از « ذکرت عیونهم تحت المغافر بصفین الا و لیس علی عقلی و ان الحرب اولها النجوي و اوسطها شکوي و آخرها بلوي
آن نبود که در میان ما کار به مصالحت کنی معاویه گفت مرا بازدارید سوگند با خداي بیاد نمی آورم حرب صفین را و نگریستن
چشم ایشان را در زیر مغفرها الا آن که عقل از سر من پرواز می کند همانا اول حرب کار به مسارت و نجوي می گذرد و در وسط
آن سخن به عتاب و شکایت می رود و در پایان امر دیدار بلایا و منایا می شود و به شعر امرء القیس تمثل کرد: الحرب اول ما تکون
یعنی آن آتشی که در کانون « ثم قال ما فی القلوب یشب الحروب و الامر الکبیر یدفعه الصغیر » فتیۀ تسعی بزینتها لکل جهول
خاطرهاست تنور حرب را گرم می کند و کار بزرگ را خردتر کاري دفع می دهد و از در تمثل این اشعار را قراءت کرد: قد یلحق
صفحه 123 از 172
الصغیر بالجلیل و انما القرم من الافیل و سحق النخل من الفسل
ذکر خروج